دردمندیم و آن دوا این است


راحت جان مبتلا این است

نقش رویش خیال می بندم


در نظر نور چشم ما این است

دل ما جان خود به جانان داد


دولت و دین دو سرا این است

عقل بیگانه رفت و عشق آمد


یار سرمست آشنا این است

همه با اصل خویش واگردیم


ابتدا آن و انتها این است

هر که فانی شود بقا یابد


رو فنا شو که خود بقا این است

نعمت الله هر که دید بگفت


مظهر حضرت خدا این است